1 ـ مستند در ابتدا آنطور مینماید که گویا قرار است به تماشای پروسۀ خلق یک نقاشی آبستره بنشینیم. بعد سویههایی را از شخصیت نمایان میسازد که قطعیتِ نخستینمان، رنگی از شک به خود میگیرد. بر جنبههای اعتقادی شخصیت تأکید میشود و این اصرار از طریق پخش شدن صدای اذان در نهایت تثبیت میگردد. دچار دوگانگی میشویم. در ذهنمان با خود میگوییم چهطور میشود که یک هنرمندِ مذهبی دست به خلقی اثری آبستره بزند؛ در نتیجه بیشتر درگیر ماجرا میشویم. کار جلوتر میرود و با قطعیت، قطعیتِ نخستینمان را کنار میگذاریم چون حالا دیگر متوجه شدهایم که در طول زمان سپریشده مشغول تماشای خلق یک اثر آیینی بودهایم؛ اثری که به ماجرای عاشورا و نبرد امام حسین (ع) میپردازد. البته در برداشت اولیهمان چندان هم اشتباه نکردهایم؛ نقاشی اگرچه بهلحاظ تماتیک آیینی است، امّا به سوژههایی متفاوت میپردازد. موضوع این نقاشی نبرد امام حسین (ع) با اجنه و شیاطین است؛ موضوعی که به اعتقاد هنرمندِ خالق این اثر عموماً در دنیای هنر مغفول ماندهاست. حضور موسیقی حماسی و پرهیجان همراه با اوجگیری کار نقاش و حرکات دست او، تماشای پروسۀ خلق اثر را برای مخاطب دلنشین و جذاب میکند.
2 ـ مستندساز قصد داشته تا صرفاً بر جزئیات فرآیند و نحوۀ خلق یک نقاشی آیینی تمرکز کند و از آن فراتر نرود. با این حال میشد این مستند را به زیور تاریخ و مسائل فرامتنی یا بینامتنی آراست. مثلاً آلن رنه در فیلم «گوئرنیکا» (1950) بیش از آنکه به پبکاسو و اثرش نظر داشته باشد، به ریشههای جنگ اسپانیا میپردازد و این فضای اندوهناک را بهواسطۀ اشعار پل الوار دراماتیک و از طرفی دیگر تلطیف مینماید. رنه همچنین در این فیلم طرحها و یادداشتهای پیکاسو را برش میزند به عناوین روزنامههایی که به مسائل جنگ داخلی پرداختهاند. اگر علی قدیریان به چنین تمهیداتی دست مییازید، مستندش از حالت معمولیبودن و صرفِ بیان یک وضعیت خارج میشد و میتوانست صاحب یک رویکرد شود.