دنیای روشندلان هم دنیای غریبی است و هم کم‌تر می توان به درون آن راه برد که شاید بخش اعظمی از این غرابت به نگاهی باز می‌گرد که جامعه نسبت به چنین افرادی دارد و بیش از این که آن‌ها و خواسته‌هایشان را درک کند، با نگاهی سرشار از ترحم با چنین افرادی روبرو می‌شوند. مستند راه پر ستاره در واقع تلاشی است برای زدودن این نگاه ترحم بار نسبت به –خصوصاً- زنان روشندل که حتی بیش از مردان مجبورند بار نگاه سنتی به زنان روشندل را تاب بیاورند.

در بخش اول که یلدا در انتظار آریا نام دارد با زندگی یلدا آشنا می شنویم که روحیه خوبی دارد. به درس و ورزش علاقه دارد و با برادرش آریا که او نیز روشندل است، رابطه خوبی دارد. به دو و میدانی علاقه دارد اما نمی‌تواند به آن ادامه دهد. از سوی دیگر چشم سالم او کم‌کم بینایی‌اش را از دست می‌دهد و باید با خط بریل آشنایی بیش‌تری پیدا کند. به نظر می‌رسد هر انسانی در زندگی اش مشکلات خاص خودش را دارد و فرقی نمی‌کند که بینایی داشته باشد یا نداشته باشد.

بخش دوم شیرین دختر خورشید نام دارد و زندگی شیرین آقایی را برای ما روایت می‌کند که علاقهٔ بسیاری به تنبک و نی و آواز دارد. در صحنه‌ای از فیلم که شکلی نمادین هم پیدا می‌کند، شیرین چند بار کبریت می زند تا عودی را روشن کند تا این که سرانجام موفق می‌شود. به نظر می‌رسد این نما پیام مهمی برای مخاطب دارد و آن این است که روشندلان حتی در انجام کار‌هایی که به نظر می‌رسد تؤام با خطر نیز هستند، تمایل دارند استقلال خود را حفظ کنند. شیرین فراموش نمی‌کند که با ثمین و سمیرا که مانند او روشندل هستند، دورهمی داشته باشد.

بخش سوم با عنوان فاطمه: مادرانه شاید زیبا‌ترین و غریب‌ترین وجه یک انسان روشندل را به نمایش می‌گذارد: مادرانگی. فاطمه عبدالهی دارای۱۹ مدال کشوری در رشته دو و میدانی اما در رشتهٔ دیگری مدال عالی قهرمانی دارد و آن خانه و خانواده است. او دو فرزند دارد. یک دختر و یک پسر. تمام کار‌های این دو و البته کار خانه مثل غذا درست کردن را خودش انجام می‌دهد. او با شهامتی ستودنی از بچه‌ها نگهداری می‌کند و ندیدن بچه‌هایش فرع بر حس مادرانگی او قرار می‌گیرد. این بخش از فیلم، میان سطر‌هایی دارد که ممکن است توجه مخاطبان را به خودش جلب کند. منظور از میان سطر تکته‌هایی است که فیلم به آن‌ها نمی‌پردازد. هرچند فاطمه در بخشی از صحبت‌هایش به موشوع خانواده شوهرش اشاره می‌کند اما از اشاره فراتر نمی‌رود. زندگی عاطفی یک زن نابینا چگونه است. عشق از نظر او در همسری که می‌تواند ببیند چگونه معنا پیدا می‌کند؟ فاطمه می‌گوید نمی‌داند عشق چیست اما همسرش را خیلی دوست دارد. او حتی به شوخی می‌گوید اکنون سه فرزند دارد. اما یک لحظه به این نکته فکر کنیم که اصولاً چگونه ممکن است در خانواده‌ای که یکی از دو شریک می‌تواند ببیند و دیگری نه؛ اما زندگی خانوادگی میان آن‌ها شکل می‌گیرد، صاحب فرزندانی می شوند و به زندگی عادی‌شان ادامه می‌دهند؟ چه اختلاف نظر‌هایی ممکن است در چنین خانواده‌ای به وجود بیاید؟ یادمان باشد که ما در حال دیدن فیلمی هستیم که بازیگرانش هرگز آن را نخواهند دید. داریم متنی را می‌نویسیم درباره  ندیدن اما باید کلمات را دید و تایپ کرد یا روی کاغذ آورد؟ این تناقضی است غیر قابل حل اما یک نکته در این میان هست که شاید باعث شود که این تناقش را تاب بیاوریم. آن‌هایی که فیلمی دربارهٔ زندگی نابینایان می‌بینند، شاید بتوانند اندکی به درونیات و تفکرات یک نابینا نزدیک شوند و آن ها را درک کنند. این برای فیلم راه پرستاره دستاورد کمی نیست. در بخشی از فیلم این شعر خوانده می‌شود: به راه پرستاره می‌کشانیم...فراتر از ستاره می‌نشانیم.

شاهپور عظیمی