1 ـ نخستین و در عین حال مهم‌ترین نکته‌ای که در ظاهری‌ترین برخورد با اثر، نظرها را به خود جلب می‌نماید مسئلۀ فرمی آن است. فیلم در حالت عادی به نمایش گذارندۀ جهانی رنگی است، امّا هر لحظه که شخصیت اصلی مستند دچار ضعف یا ناتوانی می‌شود تصویر به رنگ سیاه و سفید درمی‌آید. این تکنیک غیرواقع‌گرایانه در مدیوم مستند که ذاتاً مدیومی واقع‌گرایانه است به خوبی مخاطب را با جهانی که در آن لحظه پیش چشمان سوژه تیره و تار می‌گردد، همراه می‌سازد. این موتیف تا پایان فیلم پابرجاست و چه خوب!

2 ـ مستند «آهستگی» شرح احوال افشین والی‌نژاد است که به بیماری پارکینسون دچار شده؛ مردی که روزگاری خبرنگاری پرشور و فعال بوده‌است. او علاقه‌مند به عکاسی و نقاشی است و این زیبا‌یی‌شناسی امر عکاسانه در تصاویر آرشیوی‌ای که در میان سکانس‌ها جای می‌گیرند، به‌ روشنی در پردازش شخصیت اصلی تعیین‌کننده هستند.

3 ـ نقطه ضعف فیلم در آن‌جایی ظهور پیدا می‌کند که دختر وارد داستان می‌شود. حضور دختر به‌وضوح تحمیلی است و اکثر حرف‌ها و مونولوگ‌هایش نیز ساختگی و اضافه هستند. ضمن این‌که در لحظه‌ای که او به همراه پدرش مشغول تماشای تلویزیون است، راکورد حالت پای او حفظ نمی‌شود. از طرف دیگر مستند از یک جایی به بعد برنامۀ خاصی را دنبال نمی‌کند و به‌نظر می‌رسد که به جز تغییر رنگ تصویر و پمپاژکردن امید به سوی تمام افرادی که به این بیماری دچار شده‌اند، ایدۀ دیگری وجود ندارد.

4 ـ در میان جهان رنگی که تلاش افشین است برای حفظ شور زندگی و جهان سیاه و سفید که بازتابی است از لحظات ضعف و ناتوانی‌اش، به‌نظر می‌رسد جهانِ «آهستگی» در چیزی میان این دو و در جهانی خاکستری می‌گذرد؛ روزگاری که نه سریع سپری می‌شود و نه از حرکت می‌ایستد، بلکه به آهستگی و با توشه‌ای پربار از امید به حرکتش ادامه می‌‌دهد.