1 ـ فیلم با یک غافلگیری آغاز میشود: قطع بودن دست راستِ پیرمرد. بعد متوجه میشویم که این اتفاق سر کار برایش افتاده و او اکنون از کار افتاده است و حقوق آن را دریافت میکند. امّا در این میان مسئلهای بهمثابۀ نقطۀ عطف مطرح میشود: پیرمرد پیشتر از شناسنامۀ فردِ دیگری با همین نام استفاده میکرده و حال میخواهد از شناسنامۀ خودش استفاده کند و در این مسیر دو مورد باید حلوفصل شود؛ یکی اینکه فرزندانِ شخصی که صاحب شناسنامۀ نخست است باید گواهی بدهند که این شخص دوم پدر آنها نیست و بالطبع حقی بر گردن او وجود ندارد و دیگری اینکه این پیرمرد با شناسنامۀ جدید باید وضعیت حقوق دریافتیاش را مشخص کند.
2 ـ تمِ اصلی این مستند، کلیدواژۀ هویت است؛ تولدی دوباره با شناسنامهای تازه. همین تولدِ دوباره امّا آغاز مصیبت است؛ مصیبت گرفتارشدنِ در عقلانیت ابزاری حاکم بر جهان شبهمدرن امروز که روشنترین جلوهاش را در بروکراسیهای اداری میتوان یافت. او در عین آنکه با پیچیدگیهای بروکراتیک سازمان تأمین اجتماعی درگیر است، مجبور است برای امرار معاش با تنها یکدستش کار هم بکند.
3 ـ ایدۀ اصلی فیلم بر این منطق سوار است که در جهان امروز، انسان خلاصه میشود به یک مدرک شناسایی. در طول روند پیشرفت کارهای این پیرمرد زحمتکش، خودِ او به عنوان یک انسان نادیده گرفته میشود. کسی او را نمیبیند مگر اینکه بتواند هویتش را تثبیت کند. او تنهاست و در این برزخِ هویتی حتی فرزندانش نیز او را تنها گذاشتهاند. امّا همان فرزندان زمانی که همه چیز درست شده و مشکلات حل میشوند، به خانۀ او میآیند و جوجهکبابش را نیز میخورند.
4 ـ در جهان امروز، «هست»بودنِ انسانها بهدست فراموشی سپرده شدهاست. بیایید به ماهیت وجودی انسان احترام بگذاریم و انسان را دریابیم. این بزرگترین پیام «عمو ناصر» است.