مستند بلند "جابه جایی یا نابه جایی" موضوع مهاجرت را بین ایرانیان مورد آسیب شناسی قرار داده و با ثبت تجربه های مختلف از آدم های متفاوت، به یک پرتره دقیق از مهاجرت تبدیل می شود. پریسا گرگین که سابقه ساخت فیلم کوتاه و حضور به عنوان دستیار اول کارگردان، برنامه ریز و منشی صحنه در سینمای حرفه ای و آثار مهمی همچون "فروشنده"، "قهرمان"، "بی پولی"، "سعادت آباد"، "خاک آشنا" و ... را در کارنامه دارد، بنا به یک دغدغه شخصی گام در حیطه مستندسازی گذاشته است. مهاجرت که مفهومی ملموس و آشنا برای ایرانیان طی دهه های اخیر بوده و همچنان هست، از دریچه نگاه این فیلمساز منجر به یک خودنگاری شده که از تجربه شخصی او آغاز می شود اما در ادامه بسط یافته و سویه ای همه شمول پیدا می کند. بنابر همین ویژگی فیلم با نریشن کارگردان آغاز می شود که تاریخچه مهاجرت های خود را از شکم مادر تا امروز مرور کرده و این پرسش چالش برانگیز را با مادرش درمیان می گذارد که (چرا بعد از انقلاب و جنگ به ایران بازگشتیم؟)
پاسخ این پرسش که رنگی از عشق و مرور زمان به انتخاب ها و تصمیم های پدر و مادر داده، فیلمساز را واداشته تا برای رسیدن به جوابی همه شمول که تجربه های افراد مختلف را دربر گرفته و برای همه قانع کننده باشد، یک تصمیم بگیرد. او سراغ دوستان، آشنایان، اقوام، هنرمندان و حتی غریبه هایی رفته که مهاجرت را به شکل های مختلف، مقطعی یا دائمی تجربه کرده و امروز در نقطه ای قرار دارند که می توانند نگاهی تحلیلگر به پشت سر داشته باشند. فیلمساز به شکلی ظریف و تدریجی نوک پیکان توجه و تمرکز اثر را ابتدا به سمت دوستان و رفقایی برده که بعد از مهاجرت به ایران بازگشته اند. پس از آن خانواده دختردایی را که قرار بوده با هم مهاجرت کنند و سال 2000 را در هلند جشن بگیرند، زیر ذره بین مصاحبه برای ثبت تجربه و حال و هوای دیروز و امروزشان در اروپا قرار داده است. حضور دختر دایی از آنجا اهمیت پیدا می کند که پرسش درونی کارگردان از خودش را طرح می کند: (چرا با وجود قرار قبلی همراه آنها به هلند نرفتم؟ به دلیل بیماری پدر یا پایان نامه یا ... ؟ اگر رفته بودم امروز همین آدم بودم؟)
این تلنگر دراماتیک کمک می کند تا نگاه جستجوگر فیلمساز در طول بسط سوژه محوری گم و ناپیدا نشود و اهمیت دغدغه مندی فردی به تدریج راه به یک نگاه آسیب شناسانه پیدا کند که اهمیت این پرتره نگاری را دوچندان می کند. گرگین در ادامه با سفر از دل اروپا به آمریکا، فرانسه و ... پیوند دراماتیکی بین دغدغه محوری مستندش با ایرانیانی برقرار می کند که واجد تنوع در نوع نگاه به مهاجرت بوده و هستند و طبعاً تبعات و پیامدهای آن در زندگی امروزشان متفاوت است که همین وجه به رنگامیزی نگاه فیلم کمک کرده است. به همین واسطه هم با حبیب مفتاح بوشهری؛ خواننده جنوبی مقیم پاریس همراه می شویم که خانه اش را فرانسه می داند، هم با فرخ که خود را کوچ گرا و متعلق به هیچ جا و همه جا می داند، هم با آلن که کافه خیام و طلاق را از پیامدهای خوش و ناخوش مهاجرت به عنوان یک اقلیت مذهبی می داند. وقتی حرف های تلخ فرزام منطقی به عنوان یک صدابردار سابق و فیزیوتراپیست فعلی در لس آنجلس، ضمیمه این دیدگاه ها می شود که آرزوی بازگشت دارد، آن وقت است که دیدگاه مستند درباره مهاجرت فراتر از رد یا قبول، واجد سویه های آسیب شناسانه و شایسته عنوان پرتره نگاری می شود. آن وقت است که جملاتی مثل (مهاجرت یک نسخه ثابت ندارد) و (جای بهتری وجود ندارد)، از شعار و پیام عبور کرده و بازتابی از تجربه هایی همه شمول می شوند که به مخاطب اجازه نمی دهد حکم رد یا قبول درباره آن صادر کند؛ چه برای دیگران چه برای خود!
وقتی سفر جغرافیایی فیلمساز تمام می شود و قصد دارد توری را که به شکل تدریجی گسترده، با ظرافت جمع کند؛ باز هم به خود و پرسش ذهنی اش رجوع می کند که این بار از دل تجربه هایی که مخاطب را در آنها دخیل کرده، ارتقا یافته و مفهومی کلان و عمیق تر را نشانه می رود: (چرا ما باید همیشه به رفتن فکر کنیم؟)