مستند بلند "مشق امشب" همچنانکه از نامش برمی آید؛ متأثر از مستند ماندگار "مشق شب" است اما دغدغه مندی های سازندگان اثر فراتر از سیستم آموزشی فروپاشیده کشور را نشانه رفته و به هدف می زند.اشکان نجاتی و مهران نعمت اللهی بر اساس طرح و ایده مشترک، کارگردانی این مستند 78 دقیقه ای را برعهده گرفته اند. فیلمی که با تصویری از مستند عباس کیارستمی و صدای خودش آغاز می شود؛ به گونه ای که اسم (مدرسه شهید معصومی) را همچون یک اسم رمز ثبت می کند. انتخاب این خط برآمده از دغدغه مندی و ادای دین دو فیلمساز به زنده یاد کیارستمی است به گونه ای که در فرم کلی مستند خود نیز وامدار او و "مشق شب" هستند. اما در ادامه کار توانسته اند ایده آسیب شناسانه خود را بسط و گسترش داده و فراتر از مشق و تکلیف و نظام آموزشی، به نظام اقتصادی جامعه امروز بتازند. بسطی چندجانبه که نقش تدوین حساب شده و نگاه حرفه ای وحید گلستان را نمی توان در رسیدن به آن نادیده گرفت. خط جستجوی مدرسه شهید معصومی در طول کار با حضور علی اصغر میرزایی؛ فیلمبردار "مشق شب" پیگیری می شود که در نهایت به ثبت تصویری متفاوت از مدرسه ای می انجامد که در جغرافیای قبلی نیست. همچنین منشعب از این خط، به کاراکتر امروز دو دانش آموز از مصاحبه شونده های فیلم کیارستمی می رسیم که خودشان پدر شده اند و از تفاوت تجربه های دیروز و امروز می گویند. ناگفته پیداست که این خط به تکاملی که باید نمی رسد که می تواند به دلیل کمبود مصالح اولیه باشد. اما آنچه این مستند را ورای وامداری به "مشق شب"، واجد امتیاز و اعتباری مخصوص به خود کرده، نگاه جستجوگرانه این دو فیلمساز به مدارس مختلف از بالای شهر تا پایین شهر، از طبقه مرفه تا فرودست، مدرسه کودکان کار، مدرسه دختران و مصاحبه ای همه شمول با دانش آموزان است.انتخاب هایی هوشمندانه که تمایز و تفاوت آدم ها را در پایتخت ایران؛ به فاصله چند متر از شمال تا جنوب شهر، به یک شکاف ترسناک و دردناک تعبیر می کند. درست است که قلاب اولیه این مصاحبه ها با یک پرسش مشترک از دانش آموزان شروع می شود که (تعریفشان از مشق شب چیست؟) اما در همین سطح باقی نمی ماند و نمایندگان طبقات و گروه های مختلف یک جامعه و شهر واحد را در معرض پرسش هایی قرار می دهد که فاصله بین پاسخ ها حیرت برانگیز است. از تعریف تنبیه تا تشویق، فقر تا ثروت، بدبختی تا خوشبختی، خاطره تلخ تا شیرین، آرزو، سفر، تفریح، شغل آینده، عشق، غذای مورد علاقه و ... همه این مفاهیم کلیشه ای در برخورد با گروه های مختلف دانش آموزان و قرینه پردازی ظریف این مستند، تبدیل به پرسش هایی فلسفی، حیاتی و انسان شناسنامه می شوند که نسل آینده ساز را بدون فیلتر در معرض نمایش قرار می دهد. کارگردانان این اثر تلاش کرده اند حرف های چند مدیر و مسئول مدرسه را نیز مکمل این مصاحبه های شفاف کنند تا ابعاد جامعه شناسانه هر قشر و طبقه و آسیب شناسی نوع نگاه والدین و خانواده به تربیت و آموزش نیز در ذهن مخاطب رسوب کرده و دیده گسترده تری نسبت به کلیت اثر پیدا کند. فیلم با تصویری معنادار آغاز می شود؛ تصویری سیاه و سفید از متر کردن کمر دانش آموزان پسر با صدای نهیب زننده ناظم و مدیر سر صف صبحگاه که این تصویر به تدریج رنگی شده و پرسش های ذهنی مخاطب درباره چرایی و چگونگی این موقعیت شکل می گیرند.  در ادامه وقتی فیلمسازان از دل گفتگوها سراغ مدرسه کودکان کار و تکرار همان سکانس اندازه گیری سایز بچه ها برای تهیه لباس عید می روند، تازه سکانس اولیه معنا و مفهوم خود را پیدا می کند. همچنان درام و زیرمتنی ظریف در ادامه لحظات این سکانس جاریست و با هر بار اندازه گیری کمر نحیف پسرکان، جلوه ای از محرومیت بروز می کند که مکمل جواب های ساده، صریح و معصومانه آنها به پرسش های مصاحبه کننده می شود. از دل همین رفت و برگشت ها بین پسران و دخترانی از طبقات مختلف است که در لایه درونی تر مستند، این دانش آموزان تبدیل به شخصیت هایی غیر کلیشه ای از طبقه و قشر خود شده و آئینه تمام نمای جامعه در تعامل با شرایط روزگار ما می شوند. این وجه را می توان به شکل جزئی نگرانه در جواب های هر یک از بچه ها به یک پرسش واحد هم مورد کالبدشکافی قرار داد که هوشمندانه انتخاب شده اند. یکی از بهترین نمونه های آن؛ سوال ذهنی هر دانش آموز است که مصاحبه شونده از آنها می خواهد مطرح کنند و پاسخ ها شگفت انگیز است!
یکی به دنبال چگونگی پایان دنیا است، دیگری به پی اس فور و اینترنت می اندیشد، یکی به چرایی نجس بودن سگ فکر می کند، آن دیگری به چگونه پولدار شدن پدرش که رئیس بانک است و یکی هم هست که به هیچ فکر می کند یا در واقع به هیچ چیز فکر نمی کند!
مجموعه ای از دغدغه مندی های کودکان این جغرافیا و این برهه از زمان که متناسب با اتمسفری که در آن رشد و نمو کرده و افقی که خانواده و جامعه اجازه پرواز داده، فرصت بروز پیدا کرده است؛ حتی به وسعت هیچ!